دیدار امام زمان (عج) و حکایتی شیرین
هر شخص مضطری در هر مکانی که باشد به حضرت بقیه الله متوسل شود، خود حضرت تشریف میآورند.
اصل رؤیت و ملاقات با امام زمان در عصر غیبت امکان پذیر است. بسیاری از بزرگان که در عدالت آنان شکی نیست و می توان بر سخن آنان اعتماد کرد، جریان ملاقات یا دیدار خود با امام زمان (ع) را نقل کرده اند. حتی کتاب هایی درباره این دیدارها نگاشته اند و در آنها نام کسانی را که توفیق این زیارت را یافته اند ذکر کرده اند. این دیدارها هم در دوران غیبت صغرا و هم در عصر غیبت کبرا رخ داده است[1].
در طول غیبت صغرا که حدود 70 سال به طول انجامید، حضرت ولی عصر (عج) به وسیله نایبان خاص که خود تعیین کرده بودند، با مردم ارتباط داشتند. این نواب چهار گانه هر کدام یکی پس از دیگری، مدتی نیابت امام را عهده دار بودند. در طول این غیبت کوتاه مدت، هم این نایبان با امام ملاقات داشتند و هم گاه غیر این نواب نیز توفیق زیارت آن ماه تابان را می یافتند.
نائب خاص دوم، محمد بن عثمان عمری بود که
بعد از پدر خود عثمان بن سعید به دستور امام عصر منصب نیابت را بر عهده گرفت و حدود 40 سال این سفارت را دارا بود.
از خود محمد بن عثمان روایت شده است که در جواب پرسش عبد الله بن جعفر حمیری که از وی پرسیده بود: آیا امام زمان را ملاقات کرده ای؟ پاسخ داد: آخرین باری که حضرت را مشاهده کردم در بیت الله الحرام بود، در حالی که حضرت دعا می کرد و می گفت: “بار پروردگارا آن چه را به من وعده داده ای محقق ساز”.[2]
هم چنین محمد بن عثمان گفته است امام را در حالی دیدم که پرده کعبه را در مستجار گرفته و می گفت: “پروردگارا از دشمنانت انتقام بگیر”.[3]
از محمد بن عثمان نقل شده است که می گفت: سوگند به خدا که امام عصر (عج) هر سال در موسم حج حضور می یابند. او مردم را می بیند و آنها را می شناسد. مردم نیز او را می بینند، ولی نمی شناسند.[4]
شواهدی که این سخن محمد بن عثمان را تأیید می کنند:
1- امام صادق (ع) می فرماید: “مردم امام خود را از دست می دهند او در موسم حج حضور می یابد و مردم را می بیند، ولی مردم او را نمی بینند”.[5]
2- در سیره عملی ائمه (ع) شاهد هستیم که خود این بزرگان می کوشیدند حج را ترک نکنند؛ به گونه ای که درباره امام حسن مجتبی (ع) گفته اند که حضرت بیش از بیست بار با پای پیاده در حج حضور یافتند.
در کتاب های فقهی نیز، فقها بابی را برای استحباب حج در هر سال و مداومت بر آن اختصاص داده اند.[6]
بعید است که حضرت امام عصر از این فضیلت محروم شوند و سفارشی را که اجداد بزرگوارشان کرده اند، به کار نبندند. از این رو می توان گفت یکی از جاهایی که حضرت در آن جا زیاد حضور می یابند، حرم خدا است؛ به ویژه در ایام حج.
3- از روایات استفاده می شود که حضرت ولی عصر (عج) به دور از مردم و اجتماع نیستند، بلکه حضرت با مردم و در میان آنها هستند و در اجتماعات شرکت می کنند، ولی مردم او را نمی شناسند. یکی از اجتماعات مهم در اسلام در ایام حج تشکیل می شود که به احتمال قوی حضرت در این محفل عظیم معنوی حضور دارند.
در اینجا ماجرایی از یکی علمای گرانقدر را با حضرتش نقل می کنیم تا حضور پر برکت حضرت را نادیده نگیریم و شوق دیدار ایشان در وجودمان شعله بگیرید و در جلب نظرش بکوشیم.
محمد بن عثمان روایت شده است که در جواب پرسش عبد الله بن جعفر حمیری که از وی پرسیده بود: آیا امام زمان را ملاقات کرده ای؟ پاسخ داد: آخرین باری که حضرت را مشاهده کردم در بیت الله الحرام بود، در حالی که حضرت دعا می کرد و می گفت: بار پروردگارا آن چه را به من وعده داده ای محقق ساز
دیدار آیت الله حق شناس و امام زمان(عج)
یکی از شاگردان و دوستان نزدیک فقیه عارف حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس در گفتوگوی تلفنی خبرنگار لبیک با ایشان، خاطرهای ناگفته و درسآموز را از آن عالم ربانی بیان کرد که در ذیل از نظرتان میگذرد:
آقای ر- ل گفت: مرحوم حاج آقا (آیت الله حقشناس) هنگامی که میخواستند به مکه مشرف شوند در فرودگاه مهرآباد از پرواز جا ماندند و مجبور شدند برای پرواز بعدی، به صورت تنها اعزام شوند.
ایشان پس از پیاده شدن از هواپیما در عربستان (مکه) به دلیل اینکه کسی ایشان را نمیشناخت و کاروان خود را نیز گم کرده بود و ایشان نیز نمیدانست که محل اسکان کاروان و همراهان کجاست سوار بر تاکسی میشوند و راننده تاکسی نیز ایشان را در کنار یک کاروانی پیاده میکند و در طی این مسیر برخورد احترام آمیزی نیز با ایشان صورت نمیگیرد.
حتی آن کاروان جایی مثل انباری که پیاز، سیب زمینی و.. در آن مکان بود را در اختیار آیت الله حقشناس قرار میدهد و میگویند شما زائر ما نیستی.
آیت الله حقشناس که به دلیل کهولت سن و وضعیت جسمانی از یک طرف و برخورد نامناسب افراد با ایشان "مضطر " شده بودند، در همان مکان (انباری هتل) به وجود مقدس صاحب الزمان (عج) توسل پیدا میکنند.
آیت الله حقشناس میگوید: تا به حضرت حجت(عج) توسل پیدا کردم، آقا(عج) تشریف آوردند، بلند شدم، تمام قد ایستادم، ایشان به من لبخندی زدند و 15 دقیقه آقا امام زمان را نگه داشتم و خدمتشان گزارش دادم که من از پرواز جاماندم، راه را گم کردم و...با من بدرفتاری کردند به من این چیزها را گفتند و میگویند تو از ما نیستی ....، حضرت(عج) در طول این مدت که به ایشان گزارش میدادم و درد و دل میگفتم تمام عرایض بنده را میشنیدند، پس از پایان عرایضم، حضرت حجت تشریف بردند، با رفتن امام زمان، ناگهان درب انباری باز شد و سرکنسول ایران در جده وارد شد و گفت که شما کجا بودید و ما دنبال شما بسیار گشتیم و...
سپس آقای ر- ل پس از بیان این خاطره به نقل از آیت الله حقشناس ادامه داد:
این در حالی بود که هیچ کس نمیدانست آیت الله حقشناس کجا هستند سپس با عزت و احترام فراوان با ایشان برخورد میشود و همه امکانات مهیا میشود.
آیت الله حقشناس پس از بیان این خاطره میفرمودند:
هر شخص مضطری در هر مکانی که باشد به حضرت بقیه الله متوسل شود، خود حضرت تشریف میآورند.
پی نو شت ها :
[1] . برای آگاهی بیشتر نک: نمایه: ارتباط با امام زمان (عج)، سؤال 1029 (سایت: 1084).
[2]. شیخ صدوق، کمال الدین، ج 2، ص 441، دار الکتب الاسلامیة، قم، 1395ق.
[3]. حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 13، ص 259، مؤسسة آل البیت، قم، 1409ق؛ من لایحضره الفقیه، ج 2، ص520، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413 ق.
[4]. شیخ صدوق، کمال الدین، ج 2، ص 441 ؛ طوسی، محمدبن حسن، الغیبة، ص 362، تحقیق عباداللّه الطهرانی و علی احمد ناصح، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1411ق؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 520?
[5]. طوسی، الغیبة، ص161؛ کمال الدین، ج 2، ص 346؛ وسائل الشیعة، ج 11، ص 135?
[6]. وسائل الشیعة، ج 11، ص 133?
منابع : اسلام پدیا،پایگاه اطلاع رسانی آیت الله حق شناس
انفاق در راه خدا
روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند.همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید».
سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبر فرمود: «از تو گذشتم؛ زیرا
حسابت به طول می انجامد، ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ تر است» .(1)
درس فروتنی
روزی سلمان، در راه می رفت. مردی را دید که از شام می آید و بار خرما و انجیر به دوش دارد. مرد شامی که از به دوش کشیدن بار سنگین، خسته شده بود، با دیدن سلمان که ظاهری ساده و فقیرانه داشت، به خیال اینکه او باربر است، صدایش کرد تا در رساندن بار به مقصد، به او کمک کند و اجرتی بگیرد.
سلمان بار را به دوش گرفت و همراه مرد شامی به راه افتاد. مردم در برخورد با سلمان سلام می کردند و از او به عنوان امیر یاد می کردند و عده ای به سرعت به طرف سلمان آمدند تا بار را از او بگیرند. مرد غریب شامی که تازه فهمیده بود این عابر و رهگذر، امیر مدائن، سلمان فارسی است، با وحشت و خجالت و عذرخواهی فراوان برای گرفتن بار از امیر، پیش آمد، ولی سلمان قبول نکرد و گفت: «باید بار را تا مقصد برسانم!...».
پیامبر فرمود: خدا را سپاس ، که در میان امت من کسى را قرار داده است که در صبر و در دعا همچون حضرت نوح است . آنگاه خطاب به سلمان فرمود: تو از برادران دینى خاص ما هستى ، تو محبوب فرشتگان مقربى ، فضیلت تو در ملکوت آسمانها و نزد عرشیان و کروبیان ، روشن تر از خورشید، در روز روشن و صاف است . تو از صاحب فضیلت هائى هستى که در قرآن ، با تعبیر «الذین یؤ منون بالغیب» ستایش شده اند
دعاى مستجاب
روزى سلمان بر جماعتى از یهود مى گذشت که او را گرفتند و با شلاق بجانش افتادند و بسیار او را زدند. در مقابل اصرار آنان که مى گفتند: از خدایت بخواه تا تو را از دست ما نجات دهد، فقط از خداوند این را مى خواست که : خدایا، بر بلا صابرم گردان .
گفتند: پس دعا کن که خدا بر ما عذاب نازل کند. سلمان دعا نکرد و گفت :شاید در میان شما کسى باشد که بعدا مسلمان شود. گفتند پس دعا کن عذاب بر کسانى نازل شود که قابل هدایت نیستند.
سلمان از خداوند عذابشان را طلبید. تازیانه هایشان افعى شد و آنان را بلعید.
همزمان با این ماجرا، پیامبر با جمعى در مجلسى نشسته بود، فرمود: اى مسلمانان ! خداوند در همین ساعت ، برادرتان سلمان را بر بیست نفر از یهودیان پیروز کرد، برخیزید تا به دیدارش برویم ...
پس از دیدار سلمان و ماجراى هلاکت دشمنان ، پیامبر فرمود:
خدا را سپاس ، که در میان امت من کسى را قرار داده است که در صبر و در دعا همچون حضرت نوح است . آنگاه خطاب به سلمان فرمود: تو از برادران دینى خاص ما هستى ، تو محبوب فرشتگان مقربى ، فضیلت تو در ملکوت آسمانها و نزد عرشیان و کروبیان ، روشن تر از خورشید، در روز روشن و صاف است . تو از صاحب فضیلت هائى هستى که در قرآن ، با تعبیر «الذین یؤ منون بالغیب» ستایش شده اند.(3)
کرامتی حیرت انگیز
روزى ابوذر به منزل سلمان آمد و دید که دیگ پر بارى در بالاى سه سنگ گذاشته بود که ناگاه دیگ سرنگون شد اما نه از گوشت و نه از آبش قطره اى ریخته شد پس دیگ را درست کرد و مشغول صحبت شدند که ناگاه دوباره سرنگون شد ولى از گوشت و آبش چیزى ریخته نشد و مرتبه سوم ابوذر خیلى متعجب شد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
که در کار مسلمان این قدر تجب نکن که کسى که از ما اهل بیت باشد این کارها از او عجیب نمى باشد.
سلمان برخاست و سه عدد سنگ کوچک به زیر دیگ گذشت سنگها مشتعل شد و دیگ را جوشانید بیتشر تعجب نمود تا این که آن گوشت را با آبش خوردند ابوذر بیرون آمد و در تعجب که ناگاه به حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام برخورد کرد. آن بزرگوار از تعجب ابوذر سوال نمود ابوذر دلیل تعجبش را براى حضرت تعریف کرد حضرت فرمود:
تعجب مکن که در نزد سلمان علوم اولین و آخرین و اسم اعظم خداى تعالى است کسى که صاحب این درجه باشد این قسم کارها از او عجیب و بعید نیست.
همچنین نقل شده است که روزى مقداد وارد منزل سلمان شد. دید که دیگى در بالاى سنگ گذاشته و دیگ بدون آتش خود به خود مى جوشد. مقداد در تعجب ماند که دیگ بدون آتش چطور خود به خود مى جوشد. پس قدرى صحبت نمودند، ناگاه دید که آب دیگ چنان غلیان و فوران می کند که اندک ماند از دیگ بالا شده و فرو ریزد. سلمان به مقداد گفت برخیز دیگ را از غلیان و فوران خاموش کن تا آبش ریخته نشود. مقداد برخاست به هر طرف منزل نگاه نگاه کرد چیزى نیافت که میان دیگ داخل کرده غلیانش را فرو نشاند، معطل ماند. در آن حال دید که جناب سلمان آمد و دست خود را در میان دیگ جوشان داخل نمود و با دست خود گوشت و آبش آن قدر آمیخت که دیگ از فوران افتاد.
زیاده از سابق از کار سلمان تعجب نمود تا این که آنچه در دیگ بود با سلمان خوردند، و بیرون شده و در اثناى راه رسول خدا صلى الله علیه و آله را ملاقات کرد. آن حضرت از تعجب مقداد سوال نمود. مقداد سبب تعجب خود را عرض کرد. رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
که در کار مسلمان این قدر تجب نکن که کسى که از ما اهل بیت باشد این کارها از او عجیب نمى باشد. (4)
پی نوشت:
1) آشنایی با اسوه ها، سلمان فارسی، ص 125؛ به نقل از پند تاریخ، ج 1، ص 190.
2) همان، ص53.
3) همان، به نقل از بحارالانوار، ج 22، ص 372.
4) داستانهایی از انوار آسمانی، به نقل از کشکول النور، ج 1، ص 218.
ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمتر
مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم
متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر
بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم، خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود
عصبانی می شویم، تا دیروقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خواب برمی خیزیم، خیلی کم
مطالعه می کنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه می کنیم و خیلی بندرت دعا می کنیم
چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت می کنیم، به اندازه
کافی دوست نمی داریم و خیلی زیاد دروغ می گوییم
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم
و نه زندگی را به سالهای عمرمان
ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاه های باریکتر
بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم، بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم
ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به
آن سو برویم
فضا بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضا درون را، ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را
بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم، بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر به انجام می رسانیم
عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر
کامپیوترهای بیشتری می سازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت های بیشتری
تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم
اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های پست، سودهای
کلان اما روابط سطحی
فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق
بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده
بدین دلیل است که پیشنهاد می کنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید،
زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است
در جستجو دانش باشید، بیشتر بخوانید، در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه
توجهی به نیازهایتان داشته باشید
زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را
که دوست دارید ببینید
زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذتبخش است
از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که
دوست دارید از آن استفاده کنید
عباراتی مانند "یکی از این روزها" و "روزی" را از فرهنگ لغت خود خارج کنید. بیایید نامه
ای را که قصد داشتیم "یکی از این روزها" بنویسیم همین امروز بنویسیم
بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم. هیچ چیزی را که می تواند
به خنده و شادی شما بیفزاید به تاُخیر نیندازید
هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمیدانید که شاید آن می تواند آخرین لحظه
باشد
اگر شما آنقدر گرفتارید که وقت ندارید این پیغام را برای کسانیکه دوست دارید بفرستید، و به
خودتان می گویید که "یکی از این روزها" آنرا خواهم فرستاد، اگر تا ابد هم زنده باشید هرگز نخواهید فرستاد!
مردی صبح زود از خانه بلند شد تا نمازش را در خانه مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی مسجد شد. در راه مجدداً در همان نقطه زمین خورد! او دوباره بلند شد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی مسجد شد.
در راه مسجد با مردی چراغ به دست روبرو شد، نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: «من دیدم شما در راه مسجد دوبار به زمین افتادید، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را مشخص کنم». مرد اول از او تشکر می کند و هردو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ به دست درخواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند، ولی مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد.
مرد اول دلیل نیامدن را از او پرسید. مرد دوم جواب داد:«من شیطان هستم.». مرد اول با شنیدن این جمله جا خورد.
شیطان ادامه داد: من تو را در راه مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن تو شدم. وقتی تو به خانه رفتی و خود را تمیز کردی و به مسجد برگشتی، خدا همه گناهان تو را بخشید.
من برای بار دوم باعث زمین خوردن تو شدم و حتی آن هم تو را تشویق به ماندن در خانه نکرد. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید.
من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن تو بشوم، آنگاه خداوند گناهان افراد دهکده ات را خواهد بخشید. بنابراین من سالم رسیدن تو را به مسجد مطمئن ساختم.
نتیجه داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیندازید، زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است از مواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. تقوای شما میتواند خانواده و قومتان را به طور کلی نجات بخشد. این کار را انجام دهید و پیروزی خود را ببینید.
دانشمند شهید، واعظ شهیر، مرحوم حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقاى حاج شیخ احمد کافى خراسانى رضوان اللّه تعالى علیه فرمود: مرحوم حاج شیخ مهدى مازندرانى رضوان اللّه تعالى علیه در کربلا بود، پنجاه سال صبحها در رواق حرم امام حسین ع منبر مى رفت، آدم خوب ومعروفى بود. چند جلد کتاب نوشته بنامهاى کوکب درّى، معال السبطین، شجره طوبى، آثار الحسین ع در کتاب آثار الحسینش نوشته:
در آن مازندران ما یک نفر به نام ملا عباس چاوش بود، این هر سال یک پرچم مى گرفت روى دوشش و مى رفت طرف کربلا، یک عده از مردم هم دنبال این پرچم چاوشیش مى رفتند.
مى گوید: یک سال تصمیم گرفت کربلا نرود چون یک گرفتارى برایش پیش آمده بود، سى و دو نفر از این جوانهاى اطراف ده اش آمدند و گفتند: ملاعباس بیا برویم کربلا؟ گفت: من امسال یک گرفتارى دارم که نمى توانم بیایم. گرفتاریش را بر طرف کردند.
ملاعباس چاوش پرچم را برداشت و گفت: هرکه دارد هوس کربلا خوش باشد، ملاعباس چاوش براه افتاد، جمعیتى از مردم از این ده و آن شهر جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا رسیدند نزدیکى هاى کربلا، منزلگاه منزل کردند دورهم نشتند، سر شب یک وقت ملاعباس گفت رفقا امشب چه شبى است ؟!
گفتند: امشب شب جمعه است. گفت: رفقا آن چراغها را مى بینید؟ گفتند: آرى. گفت: آنها چراغهاى گلدسته هاى حرم امام حسین ع است یک منزل بیشتر نمانده، مى دانم خسته و مانده وناراحتید، امّا بیایید چون شب جمعه است این منزل دیگر را هم برویم، شب جمعه یک زیارتى از امام حسین ع بکنیم.
گفتند: باشد مى رویم همه راه افتادند آمدند آن وقتها مسافرخانه و هتل نبود سراهایى بود، اینها با اسبها و الاغها رفتند توى سراى، اسب هایشان را بستند طبقه پائین، خودشان هم بارها رفتند اطاقهاى بالا منزل کردند، اثاثها را گذاشتند. ملاعباس گفت: رفقا اثاثها را رها کنید باید تا صبح نشده برویم حرم آقا امام حسین ع.
همه آمدند توى صحن امام حسین ع که رسیدند یک مشت جوانها آمدند دورش را گرفتند و گفتند: ملاعباس آن شبهاى جمعه اى که ما مازندران بودیم توى ده مان مى آمدیم دورت جمع مى شدیم تو یک نوحه مى خواندى. ما براى امام حسین ع سینه مى زدیم، حالا شب جمعه آمدیم کربلا توى صحن و حرمش.
گفت: چَشم. امشب هم برایتان نوحه مى خوانم.
ملاعباس مى گوید: من با خودم گفتم مى رویم توى حرم آقا امام حسین ع و زیارت مى خوانم برایشان. بعد مى رویم بالاى سر امام حسین ع این دفترچه نوحه ام را در مى آورم لایش را باز مى کنم هر نوحه اى آمد همان نوحه را مى خوانم. گفت: آمدم بالاى سر امام حسین ع دفترچه را در آوردم لاى دفتر را باز کردم دیدم سرصفحه نوحه على اکبر ع آمد. فهمیدم این اشاره خود ابى عبداللّه ع است: گفت: نوحه على اکبر خواندم حالا شما مناسبتها را ببینید. یک مشت جوان و سفر اول و توى حرم امام حسین ع و دل شب جمعه و نوحه على اکبر و یک حالى پیدا کردند. بعد صدا زد رفقا بس است برویم استراحت کنیم همه را برداشت آمد توى سرى. همه خسته ومانده افتادیم، خوابمان برد.
ملاعباس مى گوید: تا خوابم برد، در عالم خواب یکوقت دیدم یک کسى در سرى را مى زند. مى گوید: من بلند شدم آمدم ببینم کیست ؟ دیدم یک غلام سیاهى است. به من سلام کرد گفت: ملاعباس چاوش شمائید؟! گفتم: بله. گفت: آقا فرمودند به رفقا بگوئید مهیا بشوید ما مى خواهیم به دیدن شما بیائیم. گفتم. آقا کیه ؟!
گفت: آقا کیه ؟! آقا همانى است که این همه راه به عشق و علاقه او آمدى. گفتم آقا حسین ع را مى گوئى ؟! گفت: آرى.
گفتم: امام حسین ع مى خواهد بیاید اینجا؟! گفت: آرى.
گفتم: کجاست ما مى رویم براى پا بوسیش. گفت: نه آقا فرموده مى آیم.
ملا عباس مى گوید: آمدم تو عالم خواب رفقا را خبر کردم و همه مؤ دّب نشستیم که الا ن آقا مى آیند. طولى نکشید یک وقت دیدم دَرِ سرى باز شد مثل اینکه خورشید طلوع کند، همچنین نورى ظاهر شد، یکدفعه من با رفقایم آمدیم بلند شویم یکوقت دیدیم آقا اشاره کرد و فرمود: ملاعباس تو را به جان حسین بنشینید، شما خسته اید تازه رسیده اید راحت باشید. یک یک احوال ما را پرسید، یکوقت فرمود: ملاعباس ؟! گفتم: بله آقا جان. فرمود: مى دانى چرا من امشب اینجا آمدم ؟! گفتم: نه آقا جان. فرمود من سه تا کار داشتم گفتم: چیست آقا جانم ؟ فرمود: اولا بدان هر کس زائر ما باشد به دیدنش مى رویم مرحوم کافى فرمود: حسین جان هرکس تو را زیارت کند بدیدنش مى روى اگر اینجوره من الا ن امشب به همه این مردم مى گویم بگویند السلام علیک یا اباعبداللّه. اى حسین ترا به خدا امشب یک پا بیا مهدیه یک سرى به این مردم بزن آى پسر فاطمه... فرمود: ملاعباس کار دوم این است که شبهاى جمعه وقتى مازندران هستى و جلسه دارید دورهم مى نشینید یک پى رمردى دَمِ در مى نشیند و کفش ها را درست مى کند سلام حسین را به او برسان اى حسین... اى مردم هرکارى از دست تان مى آید براى امام حسین ع مضایقه نکنید همه اش را منظور دارد. صدا زد ملاعباس کار سوّم هم این است آمدم بِهِتْ بگویم اگر دو مرتبه رفقا را شب جمعه حرم آوردى. گفتم: بله آقا. یک وقت دیدم بغض راه گلویش را گرفت گفتم آقا چیه ؟! فرمود: ملا عباس اگر دومرتبه رفقایت را شب جمع حرم آوردى و خواستى نوحه بخوانى دیگر نوحه على اکبر نخوانى. گفتم: چرا نخوانم، مگر بد خواندم، غلط خواندم ؟! فرمود: نه گفتم: چرا نخوانم ؟!
صدا زد: ملا عباس مگر نمى دانى شبهاى جمعه مادرم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها کربلا مى آید.
خدا قسمت همه کند برویم کربلا شب هاى جمعه عده اى از طرف حرم ابى الفضل ع دسته سینه زنى در مى آورند و مى روند به حرم امام حسین ع و این دو شعر را مى خواندند من هم براى شما بخوانم.
شبهاى جمعه فاطمه، با اضطراب و واهمه
آید به دشت کربلا گوید حسین من چه شد
گردد به دور خیمه گاه آید میان قتلگاه
گوید حسین من چه شدنور دوعین من چه شد
یکی از جنایتهای که در تاریخ معاصر به وقوع پیوسته و قلب تمامی انسانهای دارای وجدان بیدار و بالاخص شیعیان را بشدت جریحه دار نموده ، تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام می باشد . هرگاه شخصی پس از سفر حج به میان هموطنان مراجعت می نماید از بغضی عمیق پرده برمی دارد ، که دل همه را به درد می آورد و آن چیزی نیست جز حکایت غربت ائمه بقیع .
حدیث غربت
ویران سازی قبور ائمه بقیع توسط وهابیت سند رسوایی این گروه ضاله و نشانگر حقانیت اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام است.
روز هشتم شوال 1344 هجری قمری، قبرستان مقدس بقیع در شهر مدینه، به دست پیروان گروه وهابیت، به ویرانه ای تبدیل شد. ویران سازی قبرهایی که پله های آسمان بود، ریشه در افکار منحرف و دور از اسلام داشت؛ افکاری که با برداشت های سطحی و جدا از معارف اهل بیت علیهم السلام همراه بود و آثار ناپاک آن، همچنان دامن پاک جامعه اسلام را لکه دار کرده است.
این حادثه ننگین و این تقابل آشکار با اسلام و شیعه در تاریخ به عنوان سند رسوایی پیروان فرقه ای ضاله و عاری از خرد ثبت شد و مظلومیت اسلام و دین پیامبر خدا را بیش از پیش در بین مردمان حق دوست آشکار کرد.
با ویران سازی قبور ائمه بقیع آسمان گریست و عرش به لزره افتاد و اما حجاب سنگدلی مانع از دیدن خورشید در دل این کافران شد و آنان همچنان به آزارهای خود ادامه دادند با امید بر اینکه بر حق اند غافل از آنکه واژه حق از عداوت و سنگدلی آنان در هراس و گریز است.
در احادیث بسیاری چه از نظر شیعه و چه از نظر اهل سنت آورده شده است که پیامبر و حتی امامان علیهم السلام ، سخن کسانی که به آنها از دور و نزدیک سلام می دهند، می شنوند و به آنها پاسخ می گویند و حتی اعمال ملت بر آنها عرضه می شود
پیشینه گمراهی
درباره آیین وهابیت که چنین ننگی را بر دامن هستی نقش زد می توان گفت این آیین توسط محمدبن عبدالوهاب پایه گذاری گردید. محمدبن عبدالوهاب از آغاز کودکی سخنانی درباره توحید، توسل، زیارت قبور و غیره به زبان می آورد. وی پس از سفر به مدینه و بصره و آشنایی با افکار ابن تَیْمِیّه در اظهار عقاید خود راسخ تر گردید. تا اینکه، این آیین انحرافی را پدید آورد. با تشکیل حکومت وهابی آل سعود، وهابیان به هر شهری که وارد می شدند آثار و بناهای تاریخی و مذهبی آن شهر را خراب می کردند. وهابیان برای بار نخست در سال 1221 ه.ق بخشی از بناهای قبرستان بقیع را ویران کردند و سپس با تسلط خود بر حجاز در شوال 1344 ه.ق کلیه بناهای مذهبی را ویران و اشیاء قیمتی آن را به تاراج بردند.
بقیع
پیروان تند رو و افراطی فرقه وهابیت، به نظر "ابن تیمیه" مبنی بر اختصاص عبادت به آنچه اسلام در قرآن و سنت مقرر داشته، اکتفا نکردند بلکه امور عادی را نیز خارج از حوزه اسلام می دانستند، به همین مناسبت، دخانیات را حرام و کسی را که دود استعمال می کرد مشرک می دانستند. وهابی ها به دعوت اکتفا نکردند بلکه با مخالفان خود به جنگ می پرداختند و معتقد بودند که این جنگ، علیه بدعت ها است. وهابیون پس از تسخیر هر شهری، ضریح ها و قبرهای شخصیت های مذهبی آن شهر را ویران می کردند. پاره ای از اروپایی ها به آنان لقب ویران کنندگان معابد دادند. آنان چون بر حجاز دست یافتند تمام قبور صحابه را با خاک یکسان کردند. آنان به ظواهر اسلام معتقد بودند و توجه به غیر از ظاهر اسلام را کفر و ارتداد می دانستند.
درباره چگونگی تخریب بقیع ایوب صبری پاشا، تخریب قبور بقیع را چنین نگارش می کند:
آل سعود پس از محاصره طولانی شهر مدینه و پیدا شدن آثار تسلیم مردم شهر، شروطی چون پذیرش آیین وهابیت و پرستش خداوند بر اساس احکام، تخریب قبور و بارگاه و مقابری که در داخل مدینه است، ترک آیین نیاکان خود و گرویدن به آیین وهابیت و عمل به احکام آن، هدر رفتن جان و مال مسلمانان در صورت عدم پذیرش آیین وهابیت را اعلام نمودند، که البته آل سعود پس از پذیرش این شروط از طرف مردم، تخریب گنبد و بارگاه قبور را به عهده خود مردم گذاشتند و مردم به دلیل محاصره شدید اقتصادی و سختی های فراوانی که متحمل شده بودند، مجبور به تخریب بقیع شدند. و این ها تنها نمونه ای از وحشی گری این قوم به ظاهر دین مدار است.
آل سعود پس از محاصره طولانی شهر مدینه و پیدا شدن آثار تسلیم مردم شهر، شروطی چون پذیرش آیین وهابیت و پرستش خداوند بر اساس احکام، تخریب قبور و بارگاه و مقابری که در داخل مدینه است، ترک آیین نیاکان خود و گرویدن به آیین وهابیت و عمل به احکام آن، هدر رفتن جان و مال مسلمانان در صورت عدم پذیرش آیین وهابیت را اعلام نمودند
نزاع بر سر چیست؟
مهم ترین و بزرگ ترین اشکالی که وهابیان به مسلمانان وارد دانسته و با تمام توان به مبارزه با آن برخاستند، مسئله توسل و زیارت معصومان به خصوص پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می باشد. وهابیان معتقدند که نمی توان به مرده تَقرّب و توسل جست، از این رو هر گونه حیات و علم و آگاهی را حتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نفی می کنند. اما در احادیث بسیاری چه از نظر شیعه و چه از نظر اهل سنت آورده شده است که پیامبر و حتی امامان علیهم السلام ، سخن کسانی که به آنها از دور و نزدیک سلام می دهند، می شنوند و به آنها پاسخ می گویند و حتی اعمال ملت بر آنها عرضه می شود.
از آیات قرآن این گونه استفاده می شود که وسیله قرار دادن انسان صالح در پیشگاه خدا و طلب چیزی از خداوند به خاطر او به هیچ وجه ممنوع نیست و با توحید منافاتی ندارد. در آیه 64 سوره نساء می خوانیم:
"اگر آنها هنگامی که به خویشتن ستم کردند (و مرتکب گناهی شدند) به سراغ تو می آمدند و از خداوند طلب عفو و بخشش می کردند و تو نیز برای آن ها طلب عفو می کردی، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند".
همچنین در آیه 97 سوره یوسف می خوانیم که:
"برادران یوسف از پدر تقاضا کردند که در پیشگاه خداوند برای آنها طلب اسغفار کند و یعقوب نیز پذیرفت".
در آیه 114 سوره توبه نیز موضوع استغفار ابراهیم در مورد پدرش آمده که تأثیر دعای پیامبران را درباره دیگران تأیید می کند. در روایات بسیاری نیز بر این مسئله تأکید شده است.
در واقع وهابیت با اعتقادات افراطی که در هیچ دین و مذهبی پذیرفته نیست هیچ گاه نمی تواند با ادله و دلایل دینی و فقهی مبتنی بر اسلام ادعای داشتن دین یا مذهبی را داشته باشد چرا که بر اساس آیات و روایاتی که وجود دارد اسلام دینی صلح طلب و حق جو مبتنی بر انسانیت و عدالت است و آرزوی سعادتمندی انسان ها را در بر دارد بنابراین نمی تواند گروهی ضاله و گمراه را که جان انسان های بی گناه را می گیرند و قبور مقدسی را که به هیچ انسانی آزار نمی رساند و در واقع پایگاه معنوی انسان ها هستند را به ویرانه تبدیل می کنند را دیندار نامید.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ