دوخواهردوقلو بودند، که به جزخرابکاری کار دیگری بلد نبودند. یک بار تصمیم گرفتند آشپزی کنند، یک آشپزی دوقولویی! معلوم است غذا یا شور بود یا بی نمک.
آن ها درآشپزی هم مثل کارهای دیگرموفّق نشدند. بعد تصمیم گرفتند خیّاط شوند! یک خیّاطی دونفره!
آن ها یک مغازه زدند و اسمش را گذاشتند: «خیّاط خیّاط» چه اسم عجیبی!
یکی از دوقولوها لباس را قیچی می کرد و دیگری می دوخت. وای چه خرابکاریی شده بود. اوّلین لباس را کج دوخته بودند...
دوقلوها بههم نگاه می کردند، اما دیگر دیرشده بود. همان موقع مشتری آمد تا لباسش را ببرد و همین که چشمش به لباس کج افتاد، گفت:
«وای چه مدل جدیدی!»
یکی از دوقلوها خندید و گفت: «شاید!»
ازآن به بعد دوقلوها هر روز یک لباس اختراع میکردند. لباس های کج وکوله وعجیب و غریب! آنها خیلی زود معروف شدند، چون لباس هایشان با همه ی لباسها فرق داشت. هنوز هم دوقلوها توی«خیّاط خیّاط» مشغولند، برای همین هر روز مردم لباس های عجیبتر از روز قبل می پوشند!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ